Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

چرخ و فلک

 

            

چرخ و فلک .......       

               

گفت : گوش کن چی می گم . اون روز که اومدم سراغت ، اون روز که بهت نیاز داشتم هیچ خبری از اون مرد نبود . فکر می کردم برای همیشه ترکم کرده ولی حالا برگشته و باید اون روز و اون حرفها رو فراموش کنیم .

نگاهی تو چشماش انداختم .

لبخند تلخی زد و گفت : آره عزیزم ، دروغ بهت گفتم عاشقت شدم . دروغ گفتم دوست دارم . فقط می خواستم تنهایی ام رو پر کنی . فقط می خواستم غم رفتن اونو از رو شونم برداری . ولی حالا دیگه اون پیداش شده . دیگه تنها نیستم . بابت این مدت هم معذرت می خوام .

سرم رو پایین انداختم .

دستش رو ، روی گونه هام گذاشت و گفت : ببخشید . حالا که چیزی نشده ، زندگیه دیگه خوبیش میره ، بدیش میاد ، تابستون رفته حالا پاییز اومده ، بخند ، ناراحت نباش .

اشک تو چشمام جمع شده بود ، لبخندی زدم و گفتم : راست می گی ، تابستون کوتاهه .

دستم رو تو دستاش گرفت و چشمکی زد و گفت : ازم بد نگو . عشقم دوباره اومده و با قلبم هیچ کاری نمی تونم بکنم . عشق آدم رو وادار به خیلی کار ها می کنه . تو هم بودی همین کار رو می کردی .

سری تکان دادم ، لبخندی به نشانه ی رضایت زد و رفت .

داغون شدم ، مُردم ، ولی هیچ کاری از دستم ساخته نبود .

سه ماه گذشت . یک روز زنگ خونه به صدا در اومد . خودش بود . در رو براش باز کردم و به استقبالش رفتم .

چشماش پر از گریه بود . برام تعریف کرد که عشقش دوباره رفته و این بار اومده  که هر جوری شده باهام بمونه .

گفتم : اگر عشقت باز برگشت چی ؟

گفت : دیگه اون برام ارزش نداره و فقط منو دوست داره .            

نگاهی به چشماش انداختم و گفتم : فقط یک مشکل کوچیک داریم . تو این مدت که نبودی با یه دختره دوست شدم . اون عاشقم شده و باهاش خیلی قرارها گذاشتیم .

با شنیدن این حرفم ناراحت شد و چشماشو بست . بهش گفتم : اشکالی نداره ، خودم این مشکل رو حلش می کنم ، عشق من تویی .

به سراغ اون دختر که تو نبودن عشقم باهاش دوست شده بودم رفتم و بهش گفتم عشقم برگشته و می خوام با عشقم زندگی کنم . به دوست دخترم گفتم ازم بد نگه ، بهش گفتم عشق آدم رو وادار به خیلی کار ها می کنه .

دوست دخترم لبخندی زد و تنهاش گذاشتم .  یه مدت با عشقم گذروندم ولی عشقم دوباره تنهام گذاشت . با گریه به سراغ دوست دخترم برگشتم و بهش گفتم که می خوام تا همیشه باهاش بمونم . اون گفت : اگه عشقت باز برگشت چی ؟

گفتم : اون دیگه برام ارزش نداره و فقط تو رو دوست دارم .

گفت : فقط یه مشکل هست که خودش حلش می کنه ، گفت تو نبودم با یه پسره دوست شده ولی خیلی زود اونو از سر خودش باز می کنه ، به من گفت که عشقش منم .

         

..............

                

دیگه نوشتن بقیش فایده نداره ، این چرخه همین طوری می چرخه و به همه ی ما می رسه . شاید این جمله رو هزار بار شنیدم که میگن : تو هم بودی همین کارو میکردی .   

        

          

نظرات 8 + ارسال نظر
رضا 1388/05/22 ساعت 14:13 http://kame-akhar.blogsky.com

بازی زندگی رو خوندم.جالب بود.بقیه رو هم سر فرصت می خونم.

ممنون دوست من
من خودم تازه کار رو خیلی دوست دارم

nazi 1388/05/23 ساعت 01:20

sallam mohamad jan
belakhare movafagh shodam hamaro tamum konam .biste bist budan mese khodet .montazere neveshtehaye jadido jalebet hastam.
movafagh hasti movafaghtar bashiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii:Di

نیما 1388/05/23 ساعت 01:23 http://www.nima1394.blogfa.com

سلام محمد جان خوبی
خوشحالم با یک داستان بی نظیر دیگه به روز شدی
واقعا این زندگی عجب چرخ وفلکیه . شاید به این سرعت نباشه ولی فکر کن اگه زن یا مرد یکیشون بمیره بعد از چهلم ویا سال دیگه عشقی باقی نمیمونه ومیرن سراغ یه عشق دیگه.

سکوت شبانه 1388/05/23 ساعت 18:05

به قول جبران خلیل جبران عشق اون چیزیه که داده میشه ولی پذیرفته نمیشه

فرح 1388/05/24 ساعت 11:26

چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد نه؟
ولی محمد قبول ندارم دلی که عاشق شد به مالکش اجازه بده با احساس یکی دیگه بازی کنه
دل دادن و عاشقی سخته .
ببین چی به سر عشق اوردن که این قدر بی حرمت شده . حیف

خیلی وقته عشق رو هیچ جا ندیدم ...

نیما 1388/05/24 ساعت 16:45 http://www.nima1394.blogfa.com

یادته بهت گفتم یکی شما رو بهم معرفی کرد نازی جون بود دیگه

واقعآ که دنیای امروز با ما چه میکند! یاد ترانه ای که نیما خونده افتادم...عشق اینترنتی...چه زود فراموش میکنیم که غیر از او کسی را در دنیا دوست نمیداشتیم...چه زود از یاد میبریم که قول دادیم تا آخر عمر با او میمانیم...اما دنیای امروز آنقدر توقعمان را بالا برده که تاب حتی یک کلمه ناجور را نداریم و به رفتن و ترک کردن میاندیشم و به زودی در دام عشقی دیگر میافتیم و باز روز از نو روزی از نو...واقعآ که زندگی شده همین چرخ و فلکی که باز به همین نقطه میرسد....!!! خودمم دلگیرم ازش...تو فکر رفتنم...اما بچمون چی میشه؟!...

ثمین 1390/11/03 ساعت 14:51 http://snouri.blogfa.com

بعضی ها هیچ وقت گرفتار نمیشن .بعضی ها همیشه نامردهایی هستند که دنیا باهاشون هیچ کاری نداره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد