Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

من یک مردم

 

          

من یک مردم ...

      

من یک مردم . مردی که تقریبا هر روز به همسرش می گوید که زندگی واقعا عجیب است و با مخالفت همسرش رو به رو می شود . مردی که همسرش به ساده بودن دنیا اعتقاد دارد .

مردی که همسرش تقریبا معنای خیلی از کلمات از جمله خیانت را نمی داند و این مرد از این موضوع خیلی خوشحال است .

مردی که همسرش مثل بیشتر زن های دنیا ، لباس های تقریبا گران قیمت می پوشد ، آرایش می کند و روزانه چندین ساعت با تلفن حرف می زند . مردی که می داند همسرش به تفریح نیاز دارد و همه ی تلاشش را می کند که جوابگوی این نیاز همسرش باشد .

مردی که عاشقانه همسرش را دوست دارد و به اینکه همسرش هم او را دوست دارد ایمان دارد و در زندگی احساس خوشبختی می کند .

مرد مدرن و خوش تیـپـی که همیشه خوب لباس می پوشد و در مهمانی ها درست رفتار می کند که آبروی همسرش را نبرد .

و مردی که خوب بلد است برای همسرش حرف های عاشقانه بزند تا اوضاع همیشه ایده آل باشد .

من یک مردم . مردی که تنها دغدغه ی زندگی اش ، تامین نیاز های مالی خانواده اش ، که به خودش و همسرش خلاصه می شود ، می باشد .

مردی که برای تامین این نیاز های مالی دو شغل کاملا متفاوت دارد . مهندسی که هرچقدر تلاش کرد نتوانست شغلی متناسب با رشته ای که در آن درس خوانده بود پیدا کند . مردی که به جز صمیمی ترین دوستش نتوانست به هیچ کس بگوید که شغل دومش چیست . صمیمی ترین دوستی که خودش مشتری این مرد شد .

من یک مردم . مردی که شغل دومش ، زنانه است و تا حالا به ندرت دیده است که مرد دیگری در این شغل همکار او باشد . هر چند که در این شغل زن ها رقیب های خیلی خیلی سر سختی برای او به حساب می آیند .

مردی که تن فروشی و روسپی گری می کند و به خاطر چند دلار به ناخن هایش لاک می زند و همبستر یک سری از همجنس های دیوانه اش می شود .

مردی که هیچ گاه از یاد نمی برد که یک بار که با یکی از مشتری هایش هم صحبت شد و دلیل این کارش را به مشتری اش گفت ، مشتری اش را از دست داد و پیش خودش قسم خورد که دیگر به جز تبلیغات برای کارش ، درباره ی این موضوع با هیچ کسی حرفی نزند .

من یک مردم . مردی که هر وقت در کنار همسرش می خوابد احساس بدی دارد . مردی که همیشه آرزو داشت می توانست همه ی حقیقت را برای همسرش بگوید .

مردی که همسرش شغل دومش را نمی داند .

مردی که به خودش افتخار می کند که اینقدر مرد است که همسرش هیچ گاه به او خیانت نکند . 

        

      

نظرات 28 + ارسال نظر
مهران 1388/07/15 ساعت 11:01 http://www.m8spy.blogfa.com

سلام . ضمن تشکر از وبلاگ خوبتون خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنید. توی پست اول به سوالات کامپیوتری شما پاسخ داده میشه .

بسیار مرد بود واقعا!:)

مرد بودن خیلی سخته با این توصیفات:پی

این نوشته فانتزی بود و دوسش داشتم...بسی لذت بردم:)

ممنون دوست من
یه جورایی سعی کردم مقصودم که یه حس خاص بود رو با یه لایه ی مصنوعی بپوشونم
جمله اول داستان رو دوست داشتم :
مردی که تقریبا هر روز به همسرش می گوید که زندگی واقعا عجیب است و با مخالفت همسرش رو به رو می شود .
...
خیلی لطف کردی که اومدی

سلام محمد جان، خوبی؟
خوب نوشتی اما من یکی شدیدا چندشم شد.

ممنون سیامک جان
خیلی از حقایق هستند که تصویر و ذات چندش آوری دارند
مثل حقیقت فقر
مثل حقیقت خیانت
مثل حقیقت زندگی که همه ی حقایق تلخ رو در بر داره
و مثل حقیقت این داستان که سعی کردم همه ی بار زندگی رو با شدید ترین لحن ممکن روی شونه ی یکی از این اعضای خانواده بذارم تا اون یکی عضو خانواده در آرامش کامل باشه و به ساده بودن دنیا اعتقاد داشته باشه

این نوشته واقعی بود ؟ ؟ ؟

:دی
نه بابا
یه داستان بود مثل همه ی داستان ها
ممنون که بهم سر زدید :)

دوست من سلام
کاش می دانستی که این روزها چه غم عجیبی روی دلم سنگینی می کند!

زندگی همینه دوست من
فکر می کنین تلخی این همه داستان از کجا میاد ؟
این ما هستیم که همیشه باید محکم باشیم
براتون دعا می کنم که این روزها بگذره و روزهای خوبتون از راه برسه

تلنگر 1388/07/16 ساعت 11:57 http://talangori.blogsky.com

سلام رفیق واقعا نمیشه گفت مردونگیه یا نه ؟ ! مثل همیشه قشنگ و تلخ نوشتی

ممنون
من بهش می گم مردونگی !
ادامه دادن زندگی یعنی مردونگی ، حالا تو هر نقشی که تو این فیلم زندگی قرار داشته باشیم

این نوشته واقعی هستش.
مرد ها فکر می کنن روسپی نیستن ولی حقیقت دنیا می تونه مردهارو هم از یه زن برهنه تر کنه!

کی گفته که حتما باید اون جوری که میخوای باشه؟ جدیدا به این اعتقاد اوردم که اکثر ماها ذاتا هرزه هستم . حالا یه تعدادی کمتر یه تعدادی بیشتر .

ممنون علیرضا
بابت همه چی ممنون
واقعا نوع نگرش و تفکرت استادانست ...
هرزگی فقط تن فروشی نیست
همه ی ما ارزون شدیم دوست من
حقیقت دنیا همه ما رو برهنه کرده
شدیدا باهات موافقم

[ بدون نام ] 1388/07/16 ساعت 14:53

داستان نیست
اصدای یه بغض خفه شدست

آره متآسفانه حقایق زندگی همیشه شیرین و دلچسب نیست!

حقیقت زندگی ، حقیقت ما رو هم خراب می کنه
:)
مرسی رفیق
خوشحال شدم که اومدی

آرش 1388/07/16 ساعت 22:02

سلام محمد جان ،بازم سعادت داشتم که پست جدیدت رو بخونم. متفاوت از بقیه کارات. اینم به نوبه خودش عالیه.
ولی مرد بودن خیلی سختر از تصوره. مرد باشی و استوار. به امید رسیدن داستان جدید دیگرت.

مرسی آرش جان ، بازم لطف داشتی
خیلی خوشحالم کردی

و زمانی شده است که بغیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست
زندگی عجیبه و مردونگی این مرد هم یکی از عجایب زندگی
مثل همیشه قشنگ بود

ممنون دوست من
امیدوارم همه از اون دسته ای باشیم که به سادگی دنیا اعتقاد دارند و اسیر سختی های زندگی نشیم

صدا 1388/07/17 ساعت 16:41 http://sangane.blogfa.com

فکر کن شوهر آدم روسپی باشه؟!!!!!

:دی
فکر کن شوهر آدم مرد باشه !!!!

سلام دوست من
مرسی که با حرفات ترغیبم میکنی که خوب بنویسم

امیدوارم اوضاع همیشه براتون خوب باشه که خوب نوشتن آسون باشه براتون

چی بگم که شرمنده ی محبتتونم!

:)
لطف داری دوست من

ودیگر..هیچ!

:دی

علیرضا 1388/07/18 ساعت 21:39

لعنت بر کسی که در این مکان آشغال بریزد

علیرضا 1388/07/18 ساعت 21:41

پارک = پنچر

اوپس
استاد وبلاگمون رو روشن کردی :دی

بخوانم..!

لطف می کنید
قدم رو چشم ما گذاشتین :دی

نیما 1388/07/18 ساعت 22:22 http://www.nima1394.blogfa.com

محمد جان ببینم مطمئنی تو ایران زندگی میکنی من شک دارم فکر کنم رفتی آمریکا به ما نمیگی راستشو بگو بلا.

:دی
اینجا هم آدم هاش همون آدم هان نیما جان
همون زندگی ...
ممنون که بهم سر زدی دوست من

این داستانت یه ذره چندشی بود...اه اه!
ایششششششششش

:دی
ممنون که خوندینش

مرد کسی که یا راهو بیابه یا راهو بسازه
نه کسی که تن بده به .....
بدست اوردن خیلی چیزا ارزش از دست دادن خیلی چیزا رو نداره

خواستنش آسونه
وقتی تو پیدا کردن راه همیشه به بیراهه رسیدیم
وقتی تو ساختن راه تو مسیری که می خواستیم به کوه رسیدیم
می فهمیم که مرد بودن سخته ...
همه ی ما تن دادیم
من هم بارها تن دادم
من هم یک مردم ...
ارزش ها رو هم از اول نمیشه تشخیص داد ، خیلی تصاویر سراب هستند ، بار ها شده که یه چیز هایی رو از دست دادیم که یه چیز های دیگه ای رو بدست بیاریم ، بعد فهمیدیم که چیزی که بدست آوردیم چقدر بی ارزش و چیزی که از دست دادیم چقدر با ارزش بوده ...

ممنون که بهم سر زدید و نظری گذاشتین که منو به فکر واداشت

nazi 1388/07/20 ساعت 14:37

sallam khubiiiiiiii/?



ahhhhhhhhhhhhhh, mohamad torokhoda,in dg chie ,chetori mituni in hesaro benevisi




bazam mareke bud va albate chendesh avar

سلام :دی
چه عجب راه گم کردین ، از این ورا ؟ :دی

خیلی خوشحال شدم
لطف کردی بهم سر زدی

عارف 1388/07/20 ساعت 21:59 http://shabzakhmi.blogsky.com

سلام محمد جان
خوبی؟
قبلا چند بار اومده بودم اینجا ولی نشده بود داستانات رو بخونم. ولی این دفعه این سعادت رو داشتم.
داستان خیلی خیلی قشنگی بود. من تو داستان غرق شده بودم. وقتی که فهمیدم شغل دوم این بزرگ مرد چیه شوکه شدم.انگار یه موجی از مانیتور خورد تو صورتم.
خوش میشم به غار من هم سر بزنی.اگه اجازه بدی می خوام لینکت کنم.
بازم ممنون

سلام دوست من
خیلی لطف کردی سر زدی
حتما میام خدمتتون
اگه لطف کنید به اسم فولکس لینکم کنید حتما هم به من خبر بدید که با چه اسمی لینکتون کنم ممنون میشم ...

سلام
میشه لینکتون کنم؟

سلام
اگه به اسم فولکس لینک کنید واقعا لطف می کنید
من هم با اسم ساقی ایران لینکتون کردم
ممنون

عارف 1388/07/22 ساعت 09:39 http://shabzakhmi.blogsky.com

سلام
ممنون که سرزدی
به اسم فولکس لینکتون کردم. لطفا من رو به اسم غار تنهایی من
لینک کنید.
مرسی

واقعا لطف کردی دوست من

مرد؟
مرد بودن...
واااای
مرد بودن خیلی سخته!
هرکسی نمیتون مردباشه و مرد بمونه!
مرسی از نوشته ی قشنگت محمد جان

ممنون دوست من
لطف کردی که سر زدی

Gorkiy 1388/07/27 ساعت 10:19 http://kafka-gorkiy.blogfa.com

این دیگه زیادی مرد بود!

از خیلی از ما ها مرد تر بود

پرفکت بود
واقعا عالی بود
البته این شخصیت های داستانتون خیلی قابل لمسن و تو اجتماع زیاد...
خیلی حس و حال کاراتون و دوست دارم اولین بارم بود که به بلاگتون اومدم و امیدوارم اجازه بدید لینکتون کنم
البته با اسم فولکس
فقط اگه میشه جوابش و تو بلاگ خودم بدید ممنون میشم

لطف داری دوست من
میام خدمتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد