زندگی به روش هلندی .... _ دیوونه . یه بار هم که شده زندگی رو تجربه کن . _ یعنی این زندگیه ؟ _ مگه کووری ؟ تو چشماشون میشه غرق شد . هلندیه رو ببین . بدنشو ببین . تا کی میخوای دنبال اون دختر بد اخلاقه بدویی و بگی عاشقشی ؟ الان وقته زندگی کردنه . من پولشو حساب میکنم و تو برو لذت ببر و بفهم زندگیه واقعی چیه . نگاهی تو چشماش انداختم و گفتم : _ باشه هلندیه رو انتخاب می کنم که قبل از مرگم ، یه بار هم زندگی به روش تو رو تجربه کنم . به صاحب اونجا گفتم هلندیه رو می خوام . سری تکان داد و برام آوردش . هلندیه یه بطری دستش بود . ازش پرسیدم این چیه ؟ گفت : نوشیدنیه محبوبم . خندید ولی بدون لبخند زیبا تر بود . با هلندیه به یه اتاق که خیلی هم آفتاب گیر بود رفتیم . هلندیه سریع رفت سراغ ضبط صوت و یه آهنگ تند و سنگین گذاشت و بطری نوشیدنیشو بالا کرد و تا تهش خورد و روبروی من ایستاد . ساعتم را نگاهی انداختم . هلندیه از الان تا سه ساعت و پنجاه و سه دقیقه دیگر برای من بود . چون من پول چهار ساعت زندگی به معنای واقعی با او را داده بودم . از خودم پرسیدم زندگی به معنای واقعی چیه ؟ اگه قرار بود به معنای واقعی زندگی کنم و لذت ببرم باید با هلندیه از نوشته هام می گفتم . این بهترین لذت زندگی من بود . تو همین فکر ها بودم که هلندیه به سمتم اومد . قبل از هر چیز عینکم را از صورتم برداشت و پرت کرد اون طرف اتاق . بعد شروع کرد لباسامو پاره کردن . همه ی لباس هامو با نهایت خشونت از جا کند و مرا کاملا لخت کرد . دستشو رو شکمم کشید و بهم گفت که بدن سفید و زیبایی دارم . یه ضربه ی خیلی محکم هم با کف دست به رون پام کوبید . واقعاً درد رو حس کردم . لباساشو از جا کند و مثل دیوونه ها به طرفم حمله ور شد . واقعا مست بود . تمام مدت را بدون یک ثانیه وقفه ، به من مشغول بود و مدام ناخن های تیزش را در بدنم فرو می کرد . بدن من همون ده دقیقه ی اول خسته شده بود ولی این زن مثل کسانی که هیچ وقت راضی نمی شوند تمام زمان را مشغول بود و به محض اینکه ثانیه شمار ساعت ، پایان زمان را نشان داد ، ازم فاصله گرفت و لباسهایش را پوشید و از اتاق خارج شد . این زندگی بود ؟ این زن یک روسپی بود یا من ؟ من لذت بردم یا اون زن ؟ اگر همه چیز به خواست من پیش می رفت ، با او در مورد رمان اولم « من باید بمانم » حرف می زدم . دوست من به رئیس این مغازه پول داده بود تا یکی از کارکنان این مغازه که یک هلندی بود به من تجاوز کند و دوست من اسم این قضیه رو زندگی گذاشته بود . او اینگونه زندگی می کرد . و من ترجیح میدم در زندگی با روش خودم ، تا همیشه تو رویای اون دختره که حتی تو خواب هم منو تحویل نمی گیره ، باشم . |