شک دارم ... شک دارم به صدایی که مرا می خواند که هنوز شب نشده اسم مرا می داند شک دارم به لبانی که مرا می بوسد و به چشمانی که مرا می بینند و به سبز مشکوکم شک دارم به ترانه ای که برایم خواندند و به آهنگی که مرا می رقصاند شک دارم به تو ای عشق که مرا می بازی و تو این دیوونه بازی تو به من می نازی نازنینم من به تو شک دارم به نگاهِ سبزت که مرا از نو ساخت و به دستای گرم که مرا مملو ساخت از تگرگ و باران شک دارم به خودم که هنوز هیچ نشده عادت هرزگی از یاد بردم و شدم عاشق دیوانه که هیچ گاه نبودم من به ما مشکوکم و به عشق و خدایی که مرا دوست دارد و به بد بودنم عادت دارد اون خدایی که مرا با همه ی شک هایم به همان کوچه کشاند که فریدون یک شب مهتابی همه تن چشم از آن کوچه گذشت اون خدایی که مرا با همه ی شک هایم به همان کوچه کشاند و در نهانخانه ی قلبم گل عشق تو رو کاشت که بدون تردید من بدانم که تو را می خواهم وتا دنیا دنیاست من به عشقت شب و روز بیدارم پ.ن یک : نوشته ی بالا ارزش شعری ندارد . پ.ن دو : ترانه ای که برایم خواندند : ممد گردو ، گرد است گردو ، مانند او ، در این دنیا .... ( دایی فرهاد - پاییز1367 ) |