Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

فولکس

 

           

فولکس ...

       

از خونه که زدم بیرون ، تازه فهمیدم که اشتباه کردم که چتر بر نداشتم . بارون شدید تر از اونی که فکر می کردم می بارید . خیلی سریع خودمو سر خیابون رسوندم . هنوز یک دقیقه نمی شد که منتظر تاکسی ایستاده بودم که یک مرد با ماشین  بی ام و  مدل بالاش جلو پام توقف کرد . برام بوق می زد . خندیدم . من آدمی نبودم که به خاطر یک  بی ام و  مدل بالا به همسرم ، محمد خیانت کنم .

فرداش وقتی از خونه زدم بیرون ، هوا گرم بود و آفتاب با قدرت عجیبی پوستم را می سوزاند . خودم رو سر خیابان رساندم .  بعد از چند دقیقه که منتظر تاکسی موندم ، یک مرد با یک هیوندای چندین میلیون تومانی جلو پام توقف کرد و گفت : کجا می ری عزیزم ؟

صورتم را به سمت دیگری چر خوندم و با ناراحتی تو دلم گفتم : من به خاطر یک اتومبیل چندین میلیون تومانی به محمد خیانت نمی کنم .

فرداش وقتی از خونه بیرون آمدم ، هوا از همه ی روزهای دیگه ی سال بهتر بود ، نسیم ملایمی می وزید و به صورتم احساس خنکی شدیدی می داد .

به سر خیابون که رسیدم ، بعد از گذشته چند ثانیه ، یک فولکس قورباغه ایِ خیلی قدیمی ، چند متر عقب تر از اونجایی که من ایستاده بودم توقف کرد و برام چراغ زد .

لبخند زدم . فولکس قورباغه ای ارزشش رو داشت که محمد را به خاطرش بفروشم . علاقه ی خاصی از قدیم نسبت به فولکس قورباغه ای داشتم و شاید دلیلش قرار گرفتن موتور این ماشین ، تو صندوق عقبش بود . به هر حال این ماشین ماشین خاصی بود .

طرف ماشین رفتم و سوار شدم . مردی که پشت فرمان ماشین نشسته بود ابروهاش رو گره کرد و با لحن خاصی گفت : خوبی تو  ؟

تو چشماش نگاه کردم و گفتم : مرسی گلم .

مرد خوش تیپی بود و آرامش خاصی تو وجودش بود . محمد هم زشت نبود ولی این مرد فولکس قورباغه ای داشت و محمد را دیگر باید کم کم به فراموشی می سپردم .

مرد با سرعت خیلی کمی رانندگی می کرد و تقریبا همه ی اتومبیل های پشت سرمان از کنار ما عبور می کردند .

مرد یک بسته سیگار از جیبش در آورد و یکی از آنها را روشن کرد و بین لباش گذاشت و بسته را طرف من گرفت . من تا به حال سیگار نکشیده بودم اما حالا که این مرد از من انتظار داشت که با او سیگار بکشم می توانستم به خاطر او سیگار را هم امتحان کنم . به هر حال این مرد ارزش زیادی برای من داشت . او یک فولکس قور باغه ای داشت . یک سیگار برداشتم و خود مرد آن را برایم روشن کرد . داشتم خفه می شدم ولی به خاطر آن مرد به سیگار کشیدن ادامه می دادم . او یک فولکس قورباغه ای داشت .

آن مرد از من نپرسیده بود که مسیرم کجاست ولی می توانستم امروز را به خاطر او سر کار نروم . او حتما می خواست من را به جای خوبی ببرد .

به یکی از محله های پایین شهر رفتیم و مرد جلوی درب خانه ای قدیمی که تقریبا مخروبه شده بود اتومبیل را متوقف کرد . از اتومبیل پیاده شد و درب خانه را باز کرد و سرم فریاد کشید : پیاده شو ، بیا تو دیگه .

لحن او اصلا خوب نبود ولی می دانستم که مرد خوبی است . او یک فولکس قورباغه ای داشت .  

وارد خانه که شدم ، از من خواست لباس هایم را از تنم بیرون بیاورم . می دانستم او از من چه می خواهد ولی می توانستم این یک بار را با دل او راه بیایم چون او یک فولکس قور باغه ای داشت .

حدود یک ساعت را با من مشغول بود و وقتی کارش به پایان رسید دو اسکناس پنج هزار تومانی به من داد و از من خواست که بروم . نگاهی به چشمانش انداختم و با ناراحتی گفتم : من که یک روسپی نیستم و به خاطر پول این کار را نکردم و فقط به خاطر دوستیِ بین ما ، تن به چنین کاری دادم .  

یک سیگار دیگر روشن کرد و دست در جیبش کرد و یک اسکناس دو هزار تومانی دیگر جلوم انداخت .

فریاد زدم : مثل اینکه حرف من را نمی فهمی . من و تو با هم دوستیم .

سیگارِ بین لبانش ، مچاله شد و گفت : دیوونه ای تو ؟ دوستی چیه ؟ هزار تا کار دارم ، گورتو گم کن .

صدامو صاف کردم و گفتم : تو که قصد دوستی نداشتی ، پس چرا منو سوار کردی ؟

خندید و گفت : تو مستی دختر . من برای کاری اونجا منتظر بودم که ناگهان تو سوار اتومبیلم شدی .

او دروغ می گفت . خودش برایم چراغ زده بود . اما حالا دیگه محال بود قبول کند که صبح به من پیشنهاد دوستی داده است . او دیگر نمی خواست حتی حرفم را گوش بدهد .

از خانه اش بیرون اومدم و داشتم به خانه بر می گشتم که همسرم محمد به تلفن همراهم زنگ زد و گفت که چند دقیقه پیش به محل کارم زنگ زده ، اونجا نبودم و کلی نگرانم شده است .

بهش گفتم برای کاری بیرون رفته بودم و حالا دارم به خانه بر می گردم و باهاش خداحافظی کردم .

چند دقیقه بعد منتظر تاکسی ایستاده بودم که یک اتومبیل مرسدس بنز مدل بالا برایم توقف کرد .

من آدمی نبودم که به همسرم محمد به خاطر یک اتومبیل مدل بالا خیانت کنم . 

      

      

نظرات 9 + ارسال نظر

سلام
خیلی جالب و واقعی می نویسی به من سر بزن

امیر 1388/04/11 ساعت 14:49

بابا فولکس قوراضه داغون خراب

رضا 1388/05/23 ساعت 00:26 http://kame-akhar.blogsky.com

داستانت جالب بود.باز رفت رو اعصابم!ایده ها رو از کجا می گیری؟

از زندگی خودم
و از زندگی دوستام
و از حماقتمون !

جیرجیرک 1388/08/04 ساعت 10:36

فولکسو ببین چه می کنه!

فولکس بیچاره که بی گناهه
ببین زنه چه می کنه !

سلام آقا محمد. واسه شرکت تو نظر سنجیتون کنجکاو شدم این داستان و که هنوز نخونده بودم بخونم! خب در رابطه با این داستان که همنام وبلاگتون هست! فکر کنم اون زنه از فلوکس خاطرات خوبی داشته که به خاطرش حاظر به انجام اون عمل شد...نه؟!
نمیدونم چرا داستان تازه کار بیشترین رآی رو آورده!!! ولی من این داستان و هم مثل بقیه داستاناتون دوست داشتم. راستی تا یادم نرفته: مرسی که بهم سر زدی...خیلی وقته میخوام بگم...ایشالا یه روزی (همه) داستانهای زیبای شمارو بخونن!!! چون در نوع خودشون بی نظیرند...!!!موفق و سر بلند باشید.

یعنی شما فکر می کنید این دختر هایی که تو این مملکت تا یه ماشین براشون بوق میزنه سوار میشن و حاضر اند تن به هر کاری بدن ، از اون ماشین ها خاطره ی خوبی دارند ؟
متاسفانه دخترامون اینجا دارند آهن پرست میشند
...
واقعا لطف کردین دوست من
موفق و شاد و سلامت باشید

Uncreated 1388/09/04 ساعت 11:42

وااااای...
خیلی جالب بود...خیلی...
ازون داستان ها که لمسش کردم،نفسش کشیدم!
درود...

ممنون دوست خوبم
لطف کردی

ثمین 1390/11/03 ساعت 13:57 http://snouri.blogfa.com

آره خب یه وقتهایی آدم با چیزهایی عوض میشه که تو مخیله اش نمی گنجه!

نازی 1392/01/21 ساعت 15:28 http://komakkon.blogfa.com

شاید داستان های واقعی وبلاگم برات الهام بخش باشه

atefe 1392/12/17 ساعت 16:24

عالی بود ولی سر درد گرفتم خدایی.مرسی منم نویسنده ام ولی نوشته هام رمانتیک یا عشقی نیس.تو مغز خوبی داری استفاده کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد