Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

ما یک پدر لازم داریم

 

         

ما یک پدر لازم داریم ...

           

چشماشو گرد کرد و تو چشمام زل زد .

گفتم : باز چی شده ؟

گفت : جیش دارم بابا .

لبخند زدم و گفتم : مگه تو خونه نگفتم برو دستشویی ؟ حالا که اومدیم بیرون یادت افتاده ؟

ابروهاش رو گره کرد و گفت : تو خونه هم رفتم . الان دوباره ...

با اخم گفتم : بسه دیگه ، اینقدر توضیح نده .

گفت : اگه توضیح ندم ، تو فکر می کنی تو خونه نرفتم جیش کنم .

دستش که تو دستم بود رو فشردم و گفتم : اینقدر این کلمه رو به کار نبر بچه .

گفت : کدوم کلمه رو ؟

گفتم : همین جیش رو دیگه .

گفت : خوب وقتی جیش دارم ، چی بگم ؟

با عصبانیت گفتم : چه می دونم ، بگو دستشویی دارم .

با چشمای سبزش نگاهی گذرا به اطراف انداخت و گفت : بابا تو شلوارم چیز کردم .

نگاش کردم . ابروهاش رو بالا کشید و گفت : چیز دیگه .جیـــــــــــش .

خندیدم و گفتم : الان خوشحالی ؟

دستم رو فشار داد و گفت : شلوارم خیس شده ، بو هم میده ، خیلی بدی بابا .

گفتم : چرا ؟

گفت : چون تقصیر تو شد . اینقدر پر حرفی کردی که یادم رفت جیش دارم . من هم جیشیدم .

گفتم : نگو جیش بی تربیت . بگو .... چه می دونم اصلا بگو جیش .

گفت : رفتیم خونه همه کارهاتو به مامان می گم .

گفتم : مگه چی کار کردم ؟

گفت : منو جیشی کردی ، بهم میگی بگو جیش .

خندیدم و گفتم : من جیشیت کردم ؟

گفت : نگو جیش .

گفتم : خوب چی بگم ؟

با عصبانیت گفت : چه می دونم ، بگو دستشویی دارم .

گفتم : من که دستشویی ندارم .

خندید و گفت : الان خوشحالی ؟

دستش رو فشار دادم و گفتم : خیلی بدی ایلیا .

گفت : چرا ؟

گفتم : چون با من ، مثل یه پدر رفتار نمی کنی .

گفت : بابا ، تو پدر منی ، حواست کجاست .

گفتم : می دونم .

گفت : پس چی میگی ؟

گفتم : منظورم این بود که تو پدر منو در آوردی .

گفت : چرا ؟

گفتم : ساکت شو تا کتک نخوردی .

اخم کرد و گفت : تو پدر خوبی نیستی .

لبخند زدم و گفتم : خودم می دونم کوچولو . تو هم در آینده پدر خوبی نمیشی ، چون به من رفتی ، چون همه چیزت مثل منه ، چون مثل من پر حرف و کله شقی .

گفت : پس من بچه دار نمی شم بابایی .

به خودم خندیدم و از حالا به آینده ی فرزندم خندیدم .

وقتی به خونه رسیدیم ، در اولین برخورد ، رو به مادرش کرد و گفت : مامان ، ما یک پدر لازم داریم .

و من رو به همسرم گفتم : ما به یک بچه نیاز داریم .

و همسرم خندید و گفت : ما به یک مامان نیاز داریم که شما را تنبیه کنه . 

         

           

نظرات 11 + ارسال نظر

سلام آقا محمد...من مینا هستم از وبلاگ روزگار عشق. ممنون از اینکه اشعارمو خوندی و لطفی که به من داشتی. شما هم وبلاگ جالبی داری این داستانتون هم خیلی قشنگ بود. اگه موافق باشی باهم تبادل لینک کنیم! لطفآ خبرم کن. در ضمن خوشحال میشم بازم بیای و شعرامو بخونی. تشکر.

فرح 1388/05/26 ساعت 18:35

و من یک محمد لازم دارم که بیگرمش و یه کوچولو نازش کنم بس که لوسه .
پدر اینده خوبی؟ راستی خودتم لوسی؟
عزیزم من مشکلی با لینک کردنت ندارم . هر کاری دوس داری بکن ولی میبینی که من بنا به دلایلی لینک نمیکنم هر کسی خودش خواست ادرس میذاره .
این نی نی اگه دلش خواست ایمیل بزنه تا بیشتر بشناسمش
فعلا

آرمان 1388/05/26 ساعت 22:23

این نوشتت اصلا به درد نمی خورد
هیچی توش نبود

دوستی که هیچ نشونه ای از خودت نذاشتی که لاقل بدونم از کجا اومدی
اولا از اینکه برام نظر گذاشتین ممنونم
در جوابتون هم باید بگم هر نوشته ای یه حس و منظوری پشتش داره
اگه این بار نتونستم حسمو منتقل کنم و منظورم رو برسونم ببخشید
سعی می کنم از این پس بهتر کار کنم

رضا 1388/05/26 ساعت 22:26 http://kame-akhar.blogsky.com

شما را تنبیه کند .
باز که معیارش کردی!
داستان جالب بود ولی به خط مشی داستانای قبلیت ربطی نداشت.

فکر کنم دقیق ترین دوست من شما باشید
از اینکه لطف می کنید و بی سوادی منو گوشزد می کنید واقعا ممنونم
یه منظوری پشت داستان بود که دوستای دیگه هم لطف کردن بهم گفتن تو رسوندن منظورم ضعیف عمل کردم
سعی می کنم از این به بعد بهتر کار کنم
موفق باشید

وای این داستانه خیلی باحال بود . به نظر من خیلی بهتره که ربطی به خط مشی داستانای قبلیت نداشت ! :)

" ما به یک پدر نیاز داریم" . واقعا جالب و خوندنی بود ! شاید خیلی بامزه بود . توی این داستان از غم و غصه هم خبری نبود . یه گفتگوی ساده و شیرین بین پدر و پسر..

دردونه 1388/05/27 ساعت 01:02

اوه راستی ببخشید که دیر بهتون سر زدم . یه مدت بی خیال اینترنت شده بودم و اصلا آن نمی شدم ! خودمم نمی دونم چرا !

نیما 1388/05/27 ساعت 17:02 http://www.nima1394.blogfa.com

خیلی جالب منظورت رو رسوندی .
کودکان آیینه ی تمام نمای پدر و مادر ها هستند.
راستی یه سر به وبلاگم بزن اگه تونستس عضو بشو وده تا زیر مجمعه پیدا کن پول توش بید.

[ بدون نام ] 1388/05/27 ساعت 18:50

ما به یک مامان نیاز داریم که شما را تنبیه کنه !!!1

آره غریبه
ما به یک مامان نیاز داریم که تنبیهمون کنه !

سالم دوست نویسنده من. خوشحالم از اینکه با شما آشنا شدم. شما لینک شدید. میتونید منو با عنوان ღ روزگار عشق ღ لینک کنید. متشکرم.
موفق باشید.

رویا 1388/05/28 ساعت 00:50

واقعا زدی به هدف..بابای پرحرف و کله شق..
احسنت ..قشنگ بود و متفاوت..

سلام
داستان خیلی جالبی بود!
به نظر من خوب تونستید منظورتونو منتقل کنید
راستش بین داستانا تا اینجا از این بیشتر از بقیه خوشم اومد
راستی خوشحال میشم به منم سری بزنید
در پناه حق

لطف کردی دوست من
میام خدمتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد